جنونی در سرم مأوا گرفتست
سرم را سربسر سودا گرفتست
خرد گر این بود کاین عاقلان راست
خوش آن سرکش جنون مأوا گرفتست
ندارد چشم مجنون کس وگرنه
دو عالم را رخ لیلا گرفتست
بچشم خلق چون طفلان نمایند
که بازیشان ز سر تا پا گرفتست
مسلمانان ره عقبی کدامست
دلم از وحشت دنیا گرفتست
بپای جان ز غفلت هست بندی
وگرنه ره سوی عقبا گرفتست
مشو ای (فیض) با بیگانه همراز
چو وابینی ترا از ما گرفتست