لب بر لبم نه ساقیا تا جان فشانم مست مست
این باقی جان گو برو آن جان باقی هست هست
چشمان مستت را مدام مستان چشم تو غلام
چشمان مستت می بدست مستان چشمش می پرست
هم چشم مستت فتنه جو هم مست چشمت فتنه خو
در هند و در ایران فتد بس فتنه ها زآن ترک مست
گر چشم بیمارت بلاست بیمار چشمت را دواست
هم از بلا یابد شفا آنکش بلای عشق خست
در پیش خورشید رخت باشد رخ خورشید سهل
در پیش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست
موئی شدم ز اندیشه تنگ آمدم از فکرتی
آیا میانی هست نیست آیا دهانی نیست هست
خواهی خلاصی از بلا در عشق گم شو عاشقا
هر کو شد اندر عشق گم جست از بلا و غصه رست
گر (فیض) بودی یار عشق گم گشتی اندر عشق یار
در عشق یار ار گم شدی یار آمدی او را بدست