عاشقانرا در بهشت آرام نیست
عشقبازی کار هر خودکام نیست
پخته باید بلای عشق را
کار این سوداپزان خام نیست
چاره عاشق همین بیچارگیست
همدمش جز بخت نافرجام نیست
کام نتوان یافتن در راه عشق
غیر ناکامی درین ره کام نیست
دست باید داشتن از ننگ و نام
عشق را عاری چو ننگ و نام نیست
زین شب و روز مکرر دل گرفت
ای خوش آن جائی که صبح و شام نیست
خوبتر از خال و زلف دلبران
دانه مردم ربا و دام نیست
آبروی نیکوان دلدار ماست
لیک با این خاک شینان رام نیست
تا وصالش دست ندهد (فیض) را
این دل سرگشته را آرام نیست