" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٥: ای که سر میکشی ز خدمت دوست

ای که سر میکشی ز خدمت دوست
چون کنی دعوی محبت دوست
منفعل نیستی ازین دعوی
شرم ناید ترا ز طلعت دوست
نبری امر دوست را فرمان
دم زنی آنگه از مودت دوست
دعوی دوستی کنی وانگاه
نشوی تابع ارادت دوست
دوستی را کجا سزاواری
نیستی چون سزای خدمت دوست
دوست از دوستیت بی زارست
گه نه جز سزای لعنت دوست
بر درش بین هزار فرمان بر
سر نهاده برای طاعت دوست
عاشقان بین نهاده جان بر کف
از برای نثار حضرت دوست
ما عبدناک گوی بین بی حد
صف زده بر در عبادت دوست
ما عرفناک گو نگر بی عد
و آله کبریا و رفعت دوست
جمع کروبیان قدس نگر
بر درش می زنند نوبت دوست
(فیض) اگر میکند مخالفتی
سر نمی پیچد از مشیت دوست