" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩٠: دمبدم دل ما را از الست پیغام است

دمبدم دل ما را از الست پیغام است
از بلی بلی جانرا تازه تازه اسلامست
خاص می نه پندارد کاین بروز اول بود
بعد از آن سخن بگسست این عقیده عامست
گوش هر خدا بینی مستمع بود از حق
وانکه او نمی بیند بی گمان که او خامست
هر دو کون را ایزد دم بدم در ایجاد است
خلق راست راز کن مستی که بی جام است
بهر صید جان پاک دامها کنند از خاک
تا شود به از املاک یارب این چه انعامست
مرغهای جان آید در شباک تن افتد
در بلا شود پخته زانکه بی بلا خام است
فوج فوج از آن عالم آورند جانها را
تا کدام ناکام و تا کدام را کامست
زمره سعید آیند زمره شقی گردند
تا چه در قضا رفته تا چه هر کرا نامست
ز آتش غم عشقی جان و دل نشد پخته
ساز ره نکردی (فیض) کار بار و تو خامست