تا بکی این نفس کافرکیش کافرتر شود
تا بچند این دیده بی شرم ننگ سر شود
بس فسون خواندم برین نفس دغا فرمان نبرد
بس نصیحت کردمش شاید بحق رهبر شود
عمر خود را صرف کردم در فنون علم و فضل
تا بود چشم دلم از علم روشن تر شود
بر من این علم و هنر درهای رحمت را ببست
دیده هرگز کس کلید قفل قفل در شود
گفتم آخر میکنم کاری که بهتر باشد آن
من چه دانستم که آخر کار من بدتر شود
ای خدا رحمی بکن بر بنده بیچاره ات
بد بود نیکوش کن نیکوست نیکوتر شود
بنده را ارشاد کن شاید رسد در دولتی
هر کرا مرشد تو باشی ز آسمان برتر شود
آنکه قابل نیست ز ارشاد تو قابل میشود
ور بود قابل ز ارشاد تو قابل تر شود
دانشی را لطف کن کز وی محبت سرزند
شاید از اکسیر عشقت این مس من زر شود
عزم و اخلاصی بده تا معرفت گیرد کمال
معرفت کامل چو شد اخلاص کاملتر شود
چو نشود اخلاص کاملتر رسد سلطان عشق
آنچه بود افسار در سر بعد از این افسر شود
سهل و آسان کی دهد دست این چنین گنجی مگر
پای تا سر زاری و افغان چشم تر شود
تا نباشد بنده را عزم و اخلاص علی
کی امیرالمؤمنین و نفس پیغمبر شود
سالها باید بگردد آفتاب و مشتری
تا که در برج سعادت نطفه حیدر شود
در زمین دل بکار ای (فیض) تخم معرفت
پس ز چشمش آب ده تا ریشه محکمتر شود
پس بچین از شاخسارش میوه های گونه گون
کز لطافت رشک باغ و جنت و کوثر شود