خنک آن روز که از عقل نجاتم دادند
سوی آرامگه عشق براتم دادند
یار مستان خرابات الستم کردند
از دم روح فزاشان برکاتم دادند
عشق بگرفت مرا از من و بنشست بجا
سیئاتم ستدند و حسناتم دادند
فیض هر نشأه ز فیض دگری بهتر بود
وقت شان خوش که نشان نشئاتم دادند
عشق صوری عجبی در دل افسرده دمید
مرگ را سر ببریدند و حیاتم دادند
هر چه دادم بعوض خوبتری بگرفتم
چون گذشتم ز صفت جلوه ذاتم دادند
چون سپردم صفت و ذات باهلش یک یک
نوبنو خلعتی از ذات و صفاتم دادند
بار عقلی که از آندوش دلم بود گران
چون فکندم ز غم و غصه نجاتم دادند
زیر خط آب حیات از لب او نوشیدم
ره بسر چشمه خضر از ظلماتم دادند
چه گشادی که شد از دولت عشقم روزی
شکر لله که در این شیوه ثباتم دادند
هر چرا یافتم از دولت شبخیزی بود
کام جان از برکات خلواتم دادند
کاسه فقر گرفتم بکف عجز و نیاز
چون بدیدند فقیرم صدقاتم دادند
(فیض) تبدیل صفت کن بصفات معشوق
کاین مقامات ز تبدیل صفاتم دادند
این جواب غزل حافظ آگاه که گفت
«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند»