" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٩: دوشم آن دلبر غمخوار ببالین آمد

دوشم آن دلبر غمخوار ببالین آمد
شاد و خندان بگشاد دل غمگین آمد
گفت برخیز ز جا فیض سحر را دریاب
ملک از بام سموات به پائین آمد
بوی رحمان که در آفاق جهان مستترست
عطر آن روح فزای دل مسکین آمد
بر هوا نفخه از گلشن فردوس وزید
عطر پیمای گلستان و ریاحین آمد
با عروسان حقایق که نه جن دیده نه انس
موسم خطبه و گستردن کابین آمد
خیز از جای و سر نافه اسرار گشای
که ز صحرای قدس آهوی مشکین آمد
جامی از چشمه تسنیم بکش از کف حور
شادی آنکه دلت را ز کش دین آمد
تا کی از غم بفغان آمده شادی طلبی
مژده بادت که بکام آن بشد و این آمد
از ره فقر بخواه آنچه ترا می باید
صدقات از همه جا بهر مساکین آمد
مژدگانی بده ای غمزده باده طلب
که ز میخانه معنی می رنگین آمد
سخن (فیض) تماشا کن و بنگر در او
در ز بحر معانی بچه آئین آمد
این جواب غزل حافظ هشیار که گفت
«سحرم دولت بیدار ببالین آمد »