" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٣٣: از بهر من شراب بوامی که می خرد

از بهر من شراب بوامی که می خرد
مخموری از خمار بجامی که می خرد
گر زاهدی بدست من افتد فروشمش
تا می بدست آرم خامی که می خرد
زین قوم عرض خود بسلامی توان خرید
زیشان ولیک جان بسلامی که می خرد
آن کیست عذرخواه شود رندی مرا
از زاهدان مرا بکلامی که می خرد
کو آنکه حرف خاص تواند بعام گفت
جز بار خاص بنده عامی که می خرد
جز یار سرو قد که دلم شد اسیر او
آزاده چو من بخرامی که می خرد
جز چشم مست او که رباید بغمزه هوش
عیش مدام من بمدامی که می خرد
آن کیست کو بدوست رساند سلام من
باری ازو مرا بسلامی که می خرد
آن را که نامه بمن آرد ز یار من
سر میدهم سری به پیامی که می خرد
آن کو ز من بجانب او نامه برد
او را شوم غلام غلامی که می خرد
ناکامی فراق تو جانا ز حد گذشت
از بهر من ز وصل تو کامی که می خرد
آن کیست حال (فیض) بگوید بلطف او
از قهر او مرا بکلامی که میخرد