اهل معنی همه جان هم و جانان همند
            عین هم قبله هم دین هم ایمان همند
         
        
            در ره حق همگی هم سفر و همراهند
            زاد هم مرکب هم آب هم و نان همند
         
        
            همه بگذشته ز دنیا بخدا رو کرده
            همعنان در ره فردوس رفیقان همند
         
        
            همه از ظاهر و از باطن هم آگاهند
            آشکارای هم و واقف اسرار همند
         
        
            عقل کلشان پدر و مادرشان نفس کلست
            همه ماننده بهم نادر و اخوان همند
         
        
            همه آئینه هم صورت هم معنی هم
            همه هم آینه هم آینه داران همند
         
        
            مرهم زخم همند و غم هم را غمخوار
            چاره درد هم و مایه درمان همند
         
        
            یکدیگر را همه آگاهی و نیکوخواهی
            در ره صدق و صفا قوت ایمان همند
         
        
            همه چون حلقه زنجیر بهم پیوسته
            دم بدم در ره حق سلسله جنبان همند
         
        
            بر کسی بار نه و بارکش یکدیگرند
            خار جان و دل خویشند و گلستان همند
         
        
            یکدیگر را سپرند و جگر خود را تیر
            بدل خوش همه دشوار خود آسان همند
         
        
            همه بر خویش ستادند و ستاد اخوان را
            ماتم خویشتن و خرمی جان همند
         
        
            دل هم دلبر هم یار وفاپیشه هم
            چشم و گوش هم و دلدار و نگهبان همند
         
        
            گر بصورت نگری بی سر و بی سامانند
            ور بمعنی نظر آری سر و سامان همند
         
        
            هر یکی در دگری روی خدا می بیند
            همچو آئینه همه واله و حیران همند
         
        
            حسن و احسان یکی از دیگری بتوان دید
            مظهر حسن هم و مشهد احسان همند
         
        
            همه در روی هم آیات الهی خوانند
            همه قرآن هم و قاری قرآن همند
         
        
            طرب افزای هم و چاره هم در هر گاه
            مایه شادی هم کلبه احزان همند
         
        
            غزل دیگر اگر (فیض) بگوید بد نیست
            شرح حال دگران را که غم جان همند