ز مهر آن پری رویم دل دیوانه روشن شد
سراسر مشعلی شد دل تمام این خانه روشن شد
شراری بر دل آن آشنا ننشست آن را هم
وزین مشعل دل تاریک هر بیگانه روشن شد
شبی آمد بدین ویرانه گفتا ای فلان چونی
کشیدم آهی از دل سقف این ویرانه روشن شد
فروغ آهم از دل دل ز مهرش روشنی دارد
ز در شبچراغ عشق این کاشانه روشن شد
چو آبم برد این آتش زاشگم دیده شد دریا
چو روزم تیره شد از غم ز آهم خانه روشن شد
چو آه آتش افشانم ز سوز دل بگردون شد
کواکب از شرار این دل دیوانه روشن شد
چو روی این غزل را (فیض) در طور حقیقت کرد
ز فیض آن دل هر عاقل و دیوانه روشن شد