" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٧: جرعه ام را جام و مینا تنگ شد

جرعه ام را جام و مینا تنگ شد
مستیم را دار دنیا تنگ شد
اشک و آهم را دگر جائی نماند
هفت گردون هفت دریا تنگ شد
تنگ گردد سینه چون دل شد فراخ
از فراخی سینه را جا تنگ شد
چون قفس شد بر روان حسن و خیال
عالم پنهان و پیدا تنگ شد
وقت شد کز آسمان هم بگذرم
منظرم را زیر و بالا تنگ شد
پشت بر این توده باید کرد و رفت
گردشم بر روی صحرا تنگ شد
جان درین عالم نمی گنجد دگر
می روم آنجا که اینجا تنگ شد
ساغرم سرشار شد از فیض حق
آب شد بسیار دریا تنگ شد
یافتم چون ره بعشرتگاه قدس
بر دلم عقبا و دنیا تنگ شد
سینه بیش از کوه دارد تاب (فیض)
نور حق را طور سینا تنگ شد
عمر شد در آرزوی دل تبه
روزگارم در تمنا تنگ شد