خویش را از دست دادم روی او بنموده شد
شد مرا نابوده بوده، بوده ام نابوده شد
هم تو راهی هم تو رهرو خویش را طی کن برس
آن رسد در حق که او از خویشتن آسوده شد
کام عمر آن یافت کاندر راه طاعت صرف کرد
وقت او خوش کو تنش در راه حق فرسوده شد
زاهد از انکار عشق افکند در کارم گره
دست عشقم بر سر آمد آن گره بگشوده شد
دور چون با عاشقان افتاد خود بر پای خواست
زان عنایت مستی بر مستیم افزوده شد
عشق را نازم کزو شد پاک هر آلوده
گو سوی ما آهرآنکو از گنه آلوده شد
عشق میسازد مصفا سینه را از زنگ شرک
زنگ شرک سینه ام زین صیقلی بزدوده شد
جان روشن آن بود کاینه جانان بود
عمر معمور آنکه در راه خدا پیموده شد
(فیض) را دیدم بسرعت می رود گفتم کجا؟
گفت نور حق ز واد ایمنم بنموده شد
گفت و گوی این سخنها سالها در پرده بود
چون شدند اغیار از آن گر برملا بشنوده شد