" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٠: در سر شوریده سودا میرود

در سر شوریده سودا میرود
کز کجا آمد کجاها میرود
وآنکه عاقل خوانیش در کارها
در خیالش سود و سودا میرود
گه در آتش میرود گاهی در آب
خاک بر سر در هواها میرود
هیچ در پیش و پس خود ننگرد
در بلاها بی محابا می رود
خواجه باهوش آی و کار یار بین
حرف سوق و سود و سودا میرود
خواجه بیهوشست و کارش در زیان
عمر رفت و خواجه رسوا میرود
دی برفت امروز هم باقی نماند
جان بفردا می رسد یا میرود
این نفس را پاس باید داشتن
کاین نفس از کیسه ما میرود
جان بجانان تازه میکردم بدم
ورنه جان بی جان ز دنیا میرود
گوشها بسته است (فیضا) لب ببند
کاین سخنهای تو بی جا می رود