" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٠٨: سرم سودای سودائی ندارد

سرم سودای سودائی ندارد
دلم پروای پروائی ندارد
بجز سودای عشق لاابالی
سر شوریده سودائی ندارد
بجز پروای بی پروا نگاری
دل دیوانه پروائی ندارد
دل آزاده ام از هر دو عالم
تمنای تمنائی ندارد
دلم از زندگانی سرد از آن نیست
که دیگ عیش حلوائی ندارد
دلم از زندگانی سرد از آنست
که غم در دل دگر جائی ندارد
دل عاشق نمی اندیشد از مرگ
که بر آزادگان پائی ندارد
چو عیسی جای او در آسمانست
که در روی زمین جائی ندارد
اگر دنیات باید دل بکن زو
که دنیا دوست دنیائی ندارد
نباشد هیچ عقبائی به از عشق
نگوئی (فیض) عقبائی ندارد