" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤١٦: غمزه چشم پر فنت سحر حلال می کند

غمزه چشم پر فنت سحر حلال می کند
بیسخن آن لب و دهان وصف جمال می کند
بسکه ز معنی جمال یافته صورتت کمال
جلوه ات از جمال خود سلب کمال می کند
زینهمه حسن و دلبری بستن چشم چون توان
زاهد بی بصر عبث جنگ و جدال می کند
کندن دل چه سان توان از رخ و زلف دلبران
صنع جمال آفرین عرض جمال می کند
بیخبری ز حسن خود ورنه ز خویش میشدی
کار تو نیست، دیگری غنج و دلال می کند
بر دل هر که بگذری روح روان کند گذر
بر دلت آنکه بگذرد یاد جبال می کند
آن ستمی که میکنی هر نفسی بجان (فیض)
دشمن اگر کند بکس در مه و سال می کند