ز پای تا سر چشم شو حسن و جمالش را نگر
ور ره نیابی سوی او بنشین جمالش را نگر
در نرمش ار بارت دهد از چشم مستش باده کش
زان باده چون دل خوش شوی غنج و دلالش را نگر
گیسوی عنبر بوی او وان زلف تو بر توی او
وان نرگس جادوی او آن خط و خالش را نگر
افسونگری ها را به بین وان جادوئیها را ببین
صد فتنه آرد یک نظر چشم غزالش را نگر
در خنده شیرین او بس زهره بین شادی کنان
وز عارض و ابروی او بدر و هلالش را نگر
یکدم به پیش او نشین کان حیا و شرم بین
یکره برویش کن نظر وان انفعالش را نگر
یک بوسه از لعلش بگیر زان زنده جاوید شو
لعل مذابش را بچش آب زلالش را نگر
از خنده زیر لبش رمز جمالش فهم کن
و ز ناز و از تمکین او جاه و جلالش را نگر
از مصحف رویش بخوان ایمان عاشق را عیان
وز کفر پیچاپیچ او کفر و ضلالش را نگر
حال دلش پرسید (فیض) گفتا که در زلفم بجو
آن خسته گر پیدا شود بنشین و حالش را نگر