غم با دلت آشناست ای فیض
            جانت هدف بلاست ای فیض
         
        
            هر درد و غمی که روز و شب زاد
            بر جان و دلت قضاست ای فیض
         
        
            هر فتنه که از سپهر آید
            اندر سر تست جایش ای فیض
         
        
            خم و دردی که از حبیبت
            بی مرهم و بی دواست ای فیض
         
        
            چه زخم و چه درد هر چه او کرد
            هم مرهم و هم شفاست ای فیض
         
        
            درد تو دوا غم تو شادیست
            چون روی تو با خداست ای فیض
         
        
            حاشا که ز غم کنی شکایت
            دانی چو غم از کجاست ای (فیض)