" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٢٢: گذشت عمر و نکردیم هیچ کار دریغ

گذشت عمر و نکردیم هیچ کار دریغ
نه روزگار بماند و نه روزکار دریغ
برفت عمر بافسانه و فسون افسوس
گذشت وقت به بیهوده و خسار دریغ
نکرده ام همه عمر یک عمل حاصل
نبوده ام نفسی با تو هوشیار دریغ
هر آنچه گفتم و کردم تمام ضایع بود
بهرزه رفت مرا روز و روزگار دریغ
بپار گفتم کامسال کار خواهم کرد
گذشت عمر من امسال همچو پار دریغ
ز هر خموشی بی یاد تو هزار افسوس
ز هر سخن که نه حرف تو صد هزار دریغ
ز هر چه بینم و رویت در آن نمی بینم
هزار بار فسوس و هزار بار دریغ
نه یک فسوس و ده و صد که بیحساب افسوس
نه صد دریغ و هزاران که بیشمار دریغ
غنیمتی شمر این یکدو دم که ماند ای (فیض)
بکار کوش نگو رفت وقت کار دریغ