گذشت عمر و نکردیم هیچ کار دریغ
            نه روزگار بماند و نه روزکار دریغ
         
        
            برفت عمر بافسانه و فسون افسوس
            گذشت وقت به بیهوده و خسار دریغ
         
        
            نکرده ام همه عمر یک عمل حاصل
            نبوده ام نفسی با تو هوشیار دریغ
         
        
            هر آنچه گفتم و کردم تمام ضایع بود
            بهرزه رفت مرا روز و روزگار دریغ
         
        
            بپار گفتم کامسال کار خواهم کرد
            گذشت عمر من امسال همچو پار دریغ
         
        
            ز هر خموشی بی یاد تو هزار افسوس
            ز هر سخن که نه حرف تو صد هزار دریغ
         
        
            ز هر چه بینم و رویت در آن نمی بینم
            هزار بار فسوس و هزار بار دریغ
         
        
            نه یک فسوس و ده و صد که بیحساب افسوس
            نه صد دریغ و هزاران که بیشمار دریغ
         
        
            غنیمتی شمر این یکدو دم که ماند ای (فیض)
            بکار کوش نگو رفت وقت کار دریغ