ز عشق جوی کرامت ز عشق جوی شرف
            بغیر عشق نباشد رهی بهیچ طرف
         
        
            بغیر عشق مکن هیچ کار اگر بکنی
            غرامتست و ندامت تحسر است و اسف
         
        
            بعشق کوش که فخر است عشق مردان را
            مفاخران نرسد شان بغیر عشق صلف
         
        
            بکوش تا که کند عشق رخنه در دل تو
            ز سینه ساز برای خدنگ عشق هدف
         
        
            بغیر عشق منه دل که زود برگیری
            بغیر عشق مکن نقد عمر خویش تلف
         
        
            بهر طرف بمپوی و عنان بعشق سپار
            برد ترا بهمان ره که رفت شاه نجف
         
        
            ز من شنو سخن راست یار در دل ماست
            بعشق کوش و برون آور این گهر ز صدف
         
        
            اگر تو غوص کنی در بحار گفته (فیض)
            سفینه پر کنی از در که آوریش بکف