از عشق یار خوشم از حسن یار هم
            زان می مدام مستم و زان میگسار هم
         
        
            او جلوه مینماید و من میروم ز خود
            از خویش شکر دارم و از لطف یار هم
         
        
            هر کس که دید جلوه اش از خویش شد تهی
            از دست رفت کارش و دستش ز کار هم
         
        
            یک جلوه کرد و بر دو جهان هر دو مست شد
            بیخود ازو زمین و فلک بی قرار هم
         
        
            یک جلوه کرد حسرت ازو صد هزار ماند
            آن جلوه را فدا من و چون من هزار هم
         
        
            زان جلوه است شعله دلهای عاشقان
            زان جلوه است داغ دل روزگار هم
         
        
            زان جلوه است موج هوا و ثبات کوه
            زان جلوه است جوش و خروش بحار هم
         
        
            زان جلوه است تازگی و سبزی چمن
            زان جلوه است شور خزان و بهار هم
         
        
            زان جلوه است ناله و افغان عندلیب
            زان جلوه است لطف گل و قهر خار هم
         
        
            زان جلوه کام (فیض) برآمد درین جهان
            در نشاه که عیش بود پایدار هم