ای خدا عشقی که دل بر آتشش بریان کنیم
ماه سیمائی که جان از مهر او تابان کنیم
روح بخشی کو دهد هر دم حیاة تازه
دم بدم جان بخشد و ما در رهش قربان کنیم
لاله رخساری که دل خون گردد از سودای او
عکس گلزار عذارش داغهای جان کنیم
ساغر چشمی که ساقی باشد آن را غمزه
چون بگرداند خرد بر دور او گردان کنیم
گر شود مهمان ما آن مایه درمان ما
سر بپایش افکنیم او را بجان مهمان کنیم
این سر خالی نباشد گر سزای پای او
از تنش دور افکنیم از نو سری سامان کنیم
خار خشک زهد دل را رنجه دارد عیش کو
تا بآب دیدگان این خار را بسنان کنیم
تا بکی افسردگیها آتشین روئی کجاست
تا بآب و تاب او دل را بهارستان کنیم
درد بی دردی ز ما خواهد برآوردن دمار
درد عشقی تا بدرد این درد را درمان کنیم
کارها در دست ما چون نیست باید ساختن
آنچه شاید کی توانیم آنچه آید آن کنیم
با قضا هر کو ستیزد کار او مشکل شود
ما قضا را تن دهیم و کار را آسان کنیم
(فیض) صبری بایدت تا دردها درمان شود
بیهده تا چند گوئی این کنیم و آن کنیم