" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٤٤: روز میگردد اگر رو مینمائی در شبم

روز میگردد اگر رو مینمائی در شبم
جان بتن می آیدم چون می نهی لب بر لبم
میرسد هردم خیالت میبرد از جا دلم
چون هوا تأثیر کرد از شوق میگیرد تبم
چاره تعلیم کن در هجر جانسوزت مرا
یا ز وصل روح افزایت برآور مطلبم
نیست خود سنگ دل بیرحم تو آخر چرا
در نمیگیرد درو فریاد یارب یاربم
تیغ در کف چون برون آئی بقصد کشتنم
جانم از شادی باستقبالت آید تا لبم
باد حسنت را فدا جان و دل و عمر و حیاة
باد عشقت را اسیر ایمان و دین و مذهبم
گر بدست خویش خواهی کرد بسمل (فیض) را
تا بحشر از ذوق آن خواهد طپیدن قالبم