" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٤٥: از می لعل لب و نوش دهانت مستم

از می لعل لب و نوش دهانت مستم
وز شکر خنده و تقریر و بیانت مستم
مستی من ز لب لعل تو امروزی نیست
سالها شد که ز صهبای لبانت مستم
نه همین مستیم از دیدن روی تو بود
بل زیاد تو و از نام و نشانت مستم
تو گرم روی نمائی و گرم ننمائی
کز پی عشق نهان در دل و جانت مستم
نگهی جانب من گر فکنی ور نکنی
که من از غمزه خونریز نهانت مستم
گر ترا هست دهانی و میانی ور نیست
که من از ذکر دهان فکر میانت مستم
(فیض) هرگاه که از دوست سخن میگوئی
از می روح فزای سخنانت مستم