در عهد تو ای عهد شکن توبه شکستم
احرام طواف حرم کوی تو بستم
آتش زدم آن خرقه پشمینه سالوس
بر سنگ زدم شیشه تقوی و شکستم
رندی و نظر بازی و شیدائی و مستی
چندین هنر استاد غمت داد بدستم
از مسجد و محراب شدم سوی خرابات
تسبیح بیفکندم و زنار به بستم
بفروختم آن زهد ریا را بمی لعل
اکنون بدر میکده ها باده بدستم
بودم بصلاح و ورع و زهد گرفتار
صد شکر که عشق آمد و زینجمله برستم
چون (فیض) بریدم ز همه خلق بیکبار
برخواستم از خود بره دوست نشستم