بکوی یار بی پروا گذشتیم
            دل آنجا ماند و ما زآنجا گذشتیم
         
        
            غلط کی میتوان زآنجا گذشتن
            مگر ما بیخود و بی ما گذشتیم
         
        
            نه ما ماند و نه سر ماند و نه پا ماند
            هم از ما هم ز سر هم پا گذشتیم
         
        
            چو از یار حقیقی بوی بردیم
            ز هر گلدسته رعنا گذشتیم
         
        
            عیان دیدیم خورشید ازل را
            ز هر مه طلعت زیبا گذشتیم
         
        
            حدیث از شاهد و ساقی مگوئید
            که این را خط زدیم و آنرا گذشتیم
         
        
            بجان و دل غم مولی گزیدیم
            هم از دنیا هم از عقبا گذشتیم
         
        
            نمی پیچم در زهاد و عباد
            هم از اینها هم از آنها گذشتیم
         
        
            نه از دنیا و عقبی طرف بستیم
            بماندیم این دو را برجا گذشتیم
         
        
            چو در اقلیم بیجانی رسیدیم
            ز راه و منزل و مأوا گذشتیم
         
        
            بخلوت خانه توحید رفتیم
            هم از لا و هم از الا گذشتیم
         
        
            دل و جان را بحق دادیم چون (فیض)
            ز گفت و گو و از غوغا گذشتیم