ای دل بیا که تا بخدا التجا کنیم
وین درد خویش را ز در او دوا کنیم
امید بگسلیم ز بیگانگان تمام
زین پس دگر معامله با آشنا کنیم
سر در نهیم در ره او هر چه باد باد
تن در دهیم و هر چه رسد مرجفا کنیم
چون دوست دوست دارد و ما خون دل خوریم
از دشمن حسود شکایت چرا کنیم
او هر چه میکند چه صوابست و محض خیر
پس ما چرا حدیث ز چون و چرا کنیم
چون امر و نهی او همه نهی صلاح ماست
فاسد شویم گر ز اطاعت ابا کنیم
فرمانبریم گفته حق را ز جان و دل
هر چه آن نکرده ایم ازین پس قضا کنیم
آنرا که حق نکرده قضا چون نمیشود
هیچست ما ز هیچ دل بسته وا کنیم
بیهوده است خوردن غم بهر قوة هیچ
شادی بیا ز دل گره غصه وا کنیم
تغییر حکم چون سخط ما نمیکند
کوشیم تا بسعی سخط را رضا کنیم
راضی شویم حکم قضای قدیم را
چون عاجزیم از آنکه خلاف قضا کنیم
بر کارها چو بند مشیت نهاد حق
ما نیز کار خود بمشیت رها کنیم
از خویش میکشیم جفائی که میکشیم
بر خویش میکنیم چو بر کس جفا کنیم
ای (فیض) گفته تو همه محض حکمت است
کوشیم تا به پند تو دردی دوا کنیم