ای دوای درد بی درمان من
            مرهم داغ دل بریان من
         
        
            ای که هم جانی و هم جانان من
            ای که هم دینی و هم ایمان من
         
        
            در غم تو بی سر و سامان شدم
            هم سر من باش و هم سامان من
         
        
            از سر هر دو جهان برخواستم
            تا تو هم این باشی و هم آن من
         
        
            خان و مانم گو برو در راه تو
            بس بود عشق تو خان و مان من
         
        
            گنج مهر خود نهادی در دلم
            کردی آباد این دل ویران من
         
        
            محو کن بود و نبودم تا ز (فیض)
            آن تو ماند نماند آن من