هر که میخواهد سخن گستر بود در انجمن
اولش باید تأمل در سخن آنگه سخن
هر سخن هر جای نتوان گفت با هر مستمع
پاس وقت و جا و گوش و هوش باید داشتن
هرکه میخواهد که باشد در شمار عاقلان
لب فرو بندد مگر وقتی که باید دمزدن
گه سخن خالی کن دلهای اندوه پر است
گاه در دلهاست اندوه پشیمانی فکن
گاه میریزد چو باران از سحاب معرفت
تا دلی کان مرده باشد زنده گردد از سخن
گه چو آبی در چهی یا شیر در پستان بود
تا کشش نبود برون ناید ز جای خویشتن
گوش و هوش مستمع چون باز شد بگشای لب
ور به بینی بسته اش زنهار نگشائی دهن
گر دری در دل نهان داری برون آر از صدف
ور نداری حرف نیکی لب فروبند از سخن
حاجتی داری بگو یا سائلی را ده جواب
حکمتی داری بیان کن ور نداری دم مزن
حرف بسیار است در عالم ولی نیکش کمست
هرکه گوید حرف نیک ای (فیض) ازو بشنو سخن