با دل من جلوه گلزار میگوید سخن
صد زبان بگشوده از یک یار میگوید سخن
بنگرید ای عاشقان بوی من و رنگ مرا
بو ز زلف و رنگم از رخسار میگوید سخن
گل گشوده دفتری تا بنگرد اوراق را
عندلیب از بر ز وصف یار میگوید سخن
از مقام وصف لطفش گل حکایت می کند
در بیان شرح قهرش خار میگوید سخن
چشم بیمارش چه گردد جلوه گر در بوستان
در ثنایش نرگس بیمار میگوید سخن
میوه میگوید ثنای او بطعم و رنگ و بو
با زبان برگها اشجار میگوید سخن
رو بدست آور ز غیب معرفت گوشی دگر
تا بدانی هم نه و هم چار میگوید سخن
معدن و نامی و حیوان انسی و جن و ملک
با زبانی هر یکی زان یار میگوید سخن
آن یکی در عالم ظاهر از حق میزند
وآن یکی در باطن از اسرار میگوید سخن
کشف اسرار حقایق را بقدر فهم خود
هر کسی در پرده اشعار می گوید سخن
گاه مولانا و گه عطار و گاهی مغربی
گه ز شوقش قاسم انوار می گوید سخن
من که باشم تا زنم دم از ثنای کردگار
در ثنایش احمد مختار می گوید سخن
کفت لااحصی محمد کیست دیگر دم زند
لیک قدر خویش هر هشیار می گوید سخن
هر که مستولی شود بر جان او عشق کسی
بیخودانه با در و دیوار می گوید سخن
گر سخن بسیار گوید (فیض) معذورش بدار
هر که او دلتنگ شد بسیار میگوید سخن