گر جام سپهر زهرپیماست
            آن در لب عاشقان چو حلواست
         
        
            زین واقعه گر ز جای رفتی
            از جای برو که جای این جاست
         
        
            مگریز ز سوز عشق زیرا
            جز آتش عشق دود و سوداست
         
        
            دودت نپزد کند سیاهت
            در پختنت آتشست کاستاست
         
        
            پروانه که گرد دود گردد
            دودآلودست و خام و رسواست
         
        
            از خانه و مان به یاد ناید
            آن را که چنین سفر مهیاست
         
        
            از شهر مگو که در بیابان
            موسیست رفیق من و سلواست
         
        
            صحبت چه کنی که در سقیمی
            هر لحظه طبیب تو مسیحاست
         
        
            دلتنگ خوشم که در فراخی
            هر مسخره را رهست و گنجاست
         
        
            چون خانه دل ز غم شود تنگ
            در وی شه دلنواز تنهاست
         
        
            دل تنگ بود جز او نگنجد
            تنگی دلم امان و غوغاست
         
        
            دندان عدو ز ترس کندست
            پس روترشی رهایی ماست
         
        
            خاموش که بحر اگر ترش روست
            هم معدن گوهرست و دریاست