شتران مست شدستند ببین رقص جمل
            ز اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل
         
        
            علم ما داده او و ره ما جاده او
            گرمی ما دم گرمش نه ز خورشید حمل
         
        
            دم او جان دهدت روز نفخت بپذیر
            کار او کن فیکون ست نه موقوف علل
         
        
            ما در این ره همه نسرین و قرنفل کوبیم
            ما نه زان اشتر عامیم که کوبیم وحل
         
        
            شتران وحلی بسته این آب و گلند
            پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل
         
        
            ناقه الله بزاده به دعای صالح
            جهت معجزه دین ز کمرگاه جبل
         
        
            هان و هان ناقه حقیم تعرض مکنید
            تا نبرد سرتان را سر شمشیر اجل
         
        
            سوی مشرق نرویم و سوی مغرب نرویم
            تا ابد گام زنان جانب خورشید ازل
         
        
            هله بنشین تو بجنبان سر و می گوی بلی
            شمس تبریز نماید به تو اسرار غزل