بده آن باده دوشین که من از نوش تو مستم
            بده ای حاتم عالم قدح زفت به دستم
         
        
            ز من ای ساقی مردان نفسی روی مگردان
            دل من مشکن اگر نه قدح و شیشه شکستم
         
        
            قدحی بود به دستم بفکندم بشکستم
            کف صد پای برهنه من از آن شیشه بخستم
         
        
            تو بدان شیشه پرستی که ز شیشه است شرابت
            می من نیست ز شیره ز چه رو شیشه پرستم
         
        
            بکش ای دل می جانی و بخسب ایمن و فارغ
            که سر غصه بریدم ز غم و غصه برستم
         
        
            دل من رفت به بالا تن من رفت به پستی
            من بیچاره کجایم نه به بالا نه به پستم
         
        
            چه خوش آویخته سیبم که ز سنگت نشکیبم
            ز بلی چون بشکیبم من اگر مست الستم
         
        
            تو ز من پرس که این عشق چه گنج است و چه دارد
            تو مرا نیز از او پرس که گوید چه کسستم
         
        
            به لب جوی چه گردی بجه از جوی چو مردی
            بجه از جوی و مرا جو که من از جوی بجستم
         
        
            فلئن قمت اقمنا و لئن رحت رحلنا
            چو بخوردی تو بخوردم چو نشستی تو نشستم
         
        
            منم آن مست دهلزن که شدم مست به میدان
            دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم
         
        
            چه خوش و بیخود شاهی هله خاموش چو ماهی
            چو ز هستی برهیدم چه کشی باز به هستم