" rel="stylesheet"/>
    ">
    ">
    
    
    
    
    
    
    
    
    
    
        
            
                
                
                
    
    شماره ٣٠٦: آورد خبر شکرستایی
        
            آورد خبر شکرستایی
            کز مصر رسید کاروانی
         
        
            صد اشتر جمله شکر و قند
            یا رب چه لطیف ارمغانی
         
        
            در نیم شبی رسید شمعی
            در قالب مرده رفت جانی
         
        
            گفتم که بگو سخن گشاده
            گفتا که رسید آن فلانی
         
        
            دل از سبکی ز جای برجست
            بنهاد ز عقل نردبانی
         
        
            بر بام دوید از سر عشق
            می جست از این خبر نشانی
         
        
            ناگاه بدید از سر بام
            بیرون ز جهان ما جهانی
         
        
            دریای محیط در سبویی
            در صورت خاک آسمانی
         
        
            بر بام نشسته پادشاهی
            پوشیده لباس پاسبانی
         
        
            باغی و بهشت بی نهایت
            در سینه مرد باغبانی
         
        
            می گشت به سینه ها خیالش
            می کرد ز شاه دل بیانی
         
        
            مگریز ز چشمم ای خیالش
            تا تازه شود دلم زمانی
         
        
            شمس تبریز لامکان دید
            برساخت ز لامکان مکانی