" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥: هست امید قوتی بخت ضعیف حال را

هست امید قوتی بخت ضعیف حال را
مژده یک خرام ده منتظر وصال را
گوشه ناامیدیم داد ز سد بلا امان
هست قفس حصار جان مرغ شکسته بال را
رشحه وصل کو کزو گرد امید نم کشد
وز نم آن برآورم رخنه انفصال را
نیم شبان نشسته جان ، بر در خلوت دلم
منتظر صدای پا مهد کش خیال را
من که به وصل تشنه ام خضر چه آبم آورد؟
رفع عطش نمی شود تشنه این زلال را
دل ز فریب حسن او بزم فسوس و اندرو
انجمنی به هر طرف آرزوی محال را
وحشی محو مانده را قوت شکر وصل کو
حیرت دیده گو به گو عذر زبان لال را