ز باغ عمر عجب سرو قامتی برخاست
            بگو که: در همه عالم قیامتی برخاست
         
        
            سمند عشق بهر منزلی، که جولان کرد
            غبار فتنه ز گرد ملامتی برخاست
         
        
            مقیم کوی تو چون در حریم کعبه نشست
            بآه حسرت و اشک ندامتی برخاست
         
        
            دلم براه ملامت فتاد و این عجبست
            عجب تر آن که: ز کوی سلامتی برخاست
         
        
            براه عشق هلالی فتاده بود ز پا
            سمند مقدم صاحب کرامتی برخاست