دل بامید کرم دادم و دیدم ستمت
            چه ستمها که ندیدم بامید کرمت؟
         
        
            دارم آن سر: که بخاک قدمت سر بنهم
            غیر ازینم هوسی نیست، بخاک قدمت
         
        
            تویی آن پادشه مملکت حسن، که نیست
            حشمت و خیل بتان در خور خیل و حشمت
         
        
            لطف تو کم ز کم و جور تو بیش از بیشست
            میکنم شکر و ندارم گله از بیش و کمت
         
        
            عاشق دلشده را موج غم از سر بگذشت
            دست او گیر، که افتاده بدریای غمت
         
        
            رقم از مشک زدی بر رخش، ای کاتب صنع
            آفرین بر تو و برخامه مشکین رقمت!
         
        
            دفتر شرح غمت رفت، هلالی، همه جا
            گر چه صد ره ببریدیم زبان قلمت