مشتاق درد را بمداوا چه احتیاج؟
            بیمار عشق را بمسیحا چه احتیاج؟
         
        
            چون جلوه گاه سبزخطان شد مقام دل
            ما را دگر بسبزه و صحرا چه احتیاج؟
         
        
            تا کی بناز رفتن و گفتن که: جان بده؟
            جان میدهم، بیا، بتقاضا چه احتیاج؟
         
        
            چون ما فرح ز سایه قصر تو یافتیم
            ما را بفیض عالم بالا چه احتیاج؟
         
        
            واعظ، ملالت تو ببانگ بلند چیست؟
            آهسته باش، اینهمه غوغا چه احتیاج؟
         
        
            تا چند بهر سود و زیان درد سر کشیم؟
            داریم یک سر، اینهمه سودا چه احتیاج؟
         
        
            دور از تو خو گرفته هلالی بکنج غم
            او را بگشت باغ و تماشا چه احتیاج؟