زبان او، که ندیدم ز تنگی دهنش
            امید هست که بینم بکام خویشتنش
         
        
            چه نازکیست، تعالی الله! آن سهی قد را؟
            که از گل و سمن آزرده می شود بدنش
         
        
            هزار تازه گل از بوستان دمید ولی
            یکی ز روی لطافت نمی رسد بتنش
         
        
            سزد که جامه جان را قبا کند از شوق
            هزار یوسف مصری ببوی پیرهنش
         
        
            تبارک الله! ازین سبزه ای که تازه دمید!
            بدامن سمن و بر کنار یاسمنش
         
        
            برادران، بسگ کوی یار اگر برسید
            تحیتی برسانید از زبان منش
         
        
            هلالی از لب جانان عجب حدیثی گفت!
            که تازه شد همه جانها ز لذت سخنش