عاشقان را نه گل و باغ و بهارست غرض
            همه سهلست، همین صحبت یارست غرض
         
        
            غرض آنست که: فارغ شوم از کار جهان
            ور نه از گوشه میخانه چه کارست غرض؟
         
        
            جان من، بی جهت این تندی و بدخویی چیست؟
            گر نه آزار دل عاشق زارست غرض
         
        
            آفت دیده مردم ز غبارست ولی
            دیده را از سر کوی تو غبارست غرض
         
        
            هوس دیدن گل نیست، هلالی، ما را
            زین چمن جلوه آن لاله عذارست غرض