نظاره کن در آینه خود را، حبیب من
            اما بشرط آنکه نگردی رقیب من
         
        
            من از وطن جدا و دل من ز من جدا
            آگاه نیست یار ز حال غریب من
         
        
            زین سان که درد عشق توام ساخت ناتوان
            مشکل زیم، اگر تو نباشی طبیب من
         
        
            تا کی خورم غم و پی تسکین درد خویش
            گویم بخود که: در ازل این شد نصیب من؟
         
        
            آزرده شد هلالی و آن گل نگفت هیچ:
            تا کی جفای خار کشد عندلیب من؟