دلا، زان لب زلال خضر می خواهی، خیالست این
            ز آتش آب می جویی، تمنای محالست این
         
        
            کسان گویند: هر جوینده ای یابنده می باشد
            ترا می جویم و هرگز نمی یابم، چه حالست این؟
         
        
            قدت را نی الف می خوانم و نی سرو می گویم
            بلند و پست چون گویم؟ که دور از اعتدالست این
         
        
            بهجرانش دم آبی که می گردد نصیب من
            جدا زان لب حرامم باد! اگر گویم: حلالست این
         
        
            بشام غم، هلالی، بسکه زار و ناتوان گشتی
            کسی ناگاه اگر بیند ترا، گوید: هلالست این!