" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١

ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بوده ای و خواهی بود
صانع هر بلند و پست تویی
همه هیچند، هر چه هست تویی
نقشبند صحیفه ازلی
یا وجود قدیم لم یزلی
نی ازل آگه از بدایت تو
نی ابد واقف از نهایت تو
از ازل، تا ابد، سفید و سیاه
همه بر سر وحدت تو گواه
ورق نا نوشته میخوانی
سخن نا شنیده می دانی
پیش تو طایران قدوسی
بهر یک دانه در زمین بوسی
روی ما سوی تست از همه سو
سوی ما روی تست از همه رو
در سجودیم، رو بدر گه تو
پا ز سر کرده ایم در ره تو
چیست این طرفه گنبد والا؟
رفته گردی ز درگهت بالا
کعبه سنگی بر آستانه تو
قبله راهی بسوی خانه تو
صبح را با شفق برآمیزی
آب و آتش بهم درآمیزی
زلف شب را نقاب روز کنی
مهر و مه را جهان فروز کنی
فلک از ماه و مهر چهره فروز
داغها دارد، از غمت شب و روز
بحر از هیبت تو آب شده
غرق دریای اضطراب شده
گرد کویت زمین بخاک نشست
گشت در پای بندگان تو پست
کوه را جانب تو آهنگست
از تو بار دلش گران سنگست
باد را از تو آه درد آلود
خاک را از تو روی گرد آلود
آتش از شوق داغ بر دل ماند
آب از گریه پای در گل ماند
همه سر بر خط قضای تو اند
سر بسر طالب رضای تواند
هر چه آن در نشیب و در اوجست
تو محیطی و آن همه موجست
موج اگر نیست بحر را چه غمست؟
بحر اگر نیست موج خود عدمست
موج دریاست این جهان خراب
بی ثباتست همچو نقش بر آب
گه ز موج دگر خورد بر هم
گه ز باد هوا شود در هم
من بامید گوهر نایاب
کشتی افگنده ام درین گرداب
کشتی من ز موج بیرون بر
همچو نوحش بر اوج گردون بر
گر ز من جز گنه نمی آید
از تو غیر از کرم نمی شاید
گر چه لب تشنه ام فتاده بخاک
چون ترا بحر لطف هست چه باک؟