" rel="stylesheet"/> "> ">

مناجات

سالها شد که مهر عالم سوز
تیغ کین تیز می کند هر روز
وه! که تا مهر چرخ بود کبود
در کبودی چرخ مهر نبود
جانب هر که بنگرم بنیاز
ننگرد جانب من از سر ناز
در ره هر که سر نهم بوفا
پا نهد بر سرم ز راه جفا
چند بیداد بینم از هر کس؟
ای کس بی کسان، بدادم رس
چند پامال عام و خاص شوم؟
دست من گیر، تا خلاص شوم
همتی ده، که بگذرم ز همه
رو بسوی تو آورم ز همه
سوی خود کن رخ نیاز مرا
بحقیقت رسان مجاز مرا
زلف خوبان مشوشم دارد
لعل ایشان در آتشم دارد
از بتان چون در آتشم شب و روز
روز حشرم بدین گناه مسوز
مهوشانم چو سوختند بناز
ز آفتاب قیامتم مگداز
بس بود این که سوختم یک بار
«و قنا ربنا عذاب النار»
آتش از چون منی چه افروزد؟
بلکه دوزخ ز ننگ من سوزد
گنهم بخش و طاعتم بپذیر
که همین دارم از قلیل و کثیر
در شب تیره چون دهم جان را
همرهم کن چراغ ایمان را
اتحادی نصیب کن با من
که ندانم که آن تویی یا من
چون زبان داده ای، بیانم بخش
در بیان سخن زبانم بخش
محزنم را در نظامی ده
ساغرم را شراب جامی ده
بنده را خسرو سخن گردان
حسن نظم مرا حسن گردان
آب ده خنجر زبان مرا
تاب ده گوهر بیان مرا
تا شوم در فشان ز بحر کلام
بسلام نبی، علیه سلام