شاه چون در گدا نظر میکرد
مهر او در دلش اثر میکرد
خواست تا پیش خویشتن خواند
گفت: درویش پیش من خواند
کس نگوید بغیر من سبقش
ننویسد کس دگر ورقش
هر که بر حرف او نهد انگشت
کنم انگشت او برون از مشت
هر که بر لوح او رقم سازد
تیغ من دست او قلم سازد
بعد ازین گفتگو بپیشش خواند
ساخت تقریب، نزد خویشش خواند
بهر تعلیم چون تکلم کرد
عاشق از شوق دست و پا گم کرد
دال میگفت، او الف میخواست
که یکی بود پیش او کج و راست
شاه زان هیچ بر نمی آشفت
نرم نرمک باو سبق میگفت
شاه درویش دوست می باید
تا ازو عالمی بیاساید
خاصه شاهان ملک دین، یعنی
پادشاهان صورت و معنی
آه! ازین کافران سنگین دل
که بلای دلند، مسکین دل!
هر زمان فتنه ای برانگیزند
بی گنه خون عاشقان ریزند
هر نفس آتشی برافروزند
بی سبب جان بیدلان سوزند
شهسواران عرصه جانها
آفت عقلها و ایمانها