چون کمان این سخن شنید از تیر
بر دلش زخمها رسید از تیر
گفت: تا کی شکست پیری من؟
بگذر از طعن گوشه گیری من
که تو هم بعد از آنکه پیر شوی
بشکنی زود و گوشه گیر شوی
خویش را بر فلک مبر چندین
بپر دیگران مپر چندین
تو ز پهلوی من شکار کنی
کار فرما منم، تو کار کنی
بر سر فتنه دیده اند ترا
اره بر سر کشیده اند ترا
تیز ماری و راست چون کژدم
همه را نیش میزنی از دم
هر طرف کز ستیز میگذری
میزنی نیش و تیز میگذری
بارها بر نشانه جا کردی
باز کج رفتی و خطا کردی
اهل عالم ترا از آن سازند
که بگیرند و دورت اندازند
چون ترا شاه میکند پرتاب
تو چرا میشوی ز من در تاب؟
تیر چون راست یافت قول کمان
صلح کرد وز جنگ تافت عنان
باز عقد موافقت بستند
بهم از روی مهر پیوستند
هیچ کاری ز صلح بهتر نیست
بدتر از جنگ کار دیگر نیست
صلح باشد طریق اهل فلاح
زان جهت گفته اند صلح و صلاح