شاه چون جانشین خسرو شد
رسم و آیین خسروی نو شد
راه احسان و عدل پیش گرفت
خلق را در پناه خویش گرفت
دور او همچو دور می خوش بود
همه عالم بدور وی خوش بود
هیچ کس را بدل غباری نه
هیچ خاطر بزیر باری نه
دل مظلوم از غم آسوده
جان ظالم ز غصه فرسوده
شحنه چون زلف دلبران در تاب
فتنه چون بخت عاشقان در خواب
ملک را زحمت خراج نبود
خلق را هیچ احتیاج نبود
کس بسودا و سود کار نداشت
غیر سودای زلف یار نداشت
از سپاهی در آن خجسته زمان
در کشاکش نبود غیر کمان
کس بدورش نبود زار و نزار
مگر آن کس که بود عاشق زار
گر کسی بینوا شدی ناگاه
چون شدندی ز حال او آگاه
بسکه هر کس نواختی او را
منعم دهر ساختی او را
بود شه را عنایتی که مپرس
بر رعیت رعایتی که مپرس
آفرین خدای بر پدری
که ازو ماند این چنین پسری
ابر رحمت نثار آن صدفی
که بود گوهرش چنین خلفی
آن درخت کهن بکار آید
که نهالی ازو ببار آید