" rel="stylesheet"/> "> ">

عزیمت کردن شاه بر سر خصم و ظفر یافتن او بر دشمن و کشته شدن رقیب

باز چون موسم زمستان شد
آتش از خرمی گلستان شد
همه کس رو بآفتاب نشست
همه عالم شد آفتاب پرست
بسکه افسرده چون یخ افتادند
در تمنای دوزخ افتادند
مهر زود از فلک بدر میرفت
تا شود گرم زودتر میرفت
بلکه مهر جهان فروز نبود
همه شب بود و هیچ روز نبود
قدر آتش فزون تر از گل شد
دود او شاخ و برگ سنبل شد
در زمستان زدند شعله بخار
تا ارو گل دمد چنانکه بهار
آب از یخ قبای آهن ساخت
موجش از سهم قوس جوشن ساخت
یخ چو آیینه ای مشکل شد
نعل مرکب ز سیم صیقل شد
بر یخ آن مرکبی که گام زدی
سکه بر نقره های خام زدی
رعد زد بانگ و در ستیز آمد
ژاله زد سنگ و رعد تیز آمد
در چنین موسمی که چله دی
تیرباران نمود پی در پی
شاه ترک دیار خویش گرفت
با عدو راه جنگ پیش گرفت
لشکر انگیخت سوی کشور او
تا بحدی که راند بر سر او
راست کردند صف ز هر طرفی
خیل دشمن صفی و شاه صفی
هر طرف تیغ تیز پیدا شد
فتنه رستخیز پیدا شد
زره از خنجر ستیز شکافت
سبزه تر ز آب تیز شکافت
تیغها چون ز هم گذر کردند
همچو مقراض قطع سر کردند
نیزه بر دوش سرکشان بغرور
چون عصای کلیم بر سر طور
گرد سوی سپهر کرد آهنگ
شد زمین هم بآسمان در جنگ
بر سر چابکان کوه شکوه
گرد میدان چو ابر بر سر کوه
هر که بر خصم تیغ بیم زدی
خصم را از کمر دو نیم زدی
بر سر هر که تیغ کین خوردی
زو گذشتی و بر زمین خوردی
ابروی خصم در سپر نایاب
همچو کشتی فتاده در گرداب
مرد و مرکب فتاده زیر و زبر
کاسه سیم گشته کاسه سر
باد از آن عرصه چون گذر کردی
خاک در کاسهای سر کردی
بسکه روی زمین پر از خون شد
موج آن چون شفق بگردون شد
شفقی کو باوج گردونست
اثر سرخی همان خونست
بود درویش در همان منزل
داده شه را میان جان منزل
روی خود را بر آسمان کرده
بدعا دستها برآورده
نصرة شاه خویش میطلبید
زانچه گویند بیش میطلبید
ناگهان خصم در گریز افتاد
رخنه در لشکر ستیز افتاد
پشت آنکس که پشت داد بجنگ
پشته ای شد تمام تیر خدنگ
طرفه حالی که : چون نبرد کنند
دشمنان از نهیب گرد کنند
طرفه تر آنکه: زان همه لشکر
که شه آورد سوی آن کشور
کس نگردید جز رقیب هلاک
گر رقیبی هلاک گشت چه باک؟
شاه و لشکر اگر چه شد غمگین
لیک سگ کشته شد، چه بهتر ازین؟
بهمین یک فسون ز دست مرو
زین نکوتر فسانه ای بشنو: