منم که یافته ام ذوق صحبت غم را
به صبح عید دهم وعده شام ماتم را
اگر به حور بهشتت نظر فتد دانی
که حسن دوست چه آراستست عالم را
زلاف صبر بسی درهمیم طعنه مزن
مروتی ،که ملامت بلاست درهم را
به لذت اثر از زخم او دلا مژده
که داد بی اثری انفعال مرهم را
هوای باغ محبت بغایتی گرمست
که هیچ سبزه ندیدست روی شبنم را
قبول عشق عنانم گرفت عرفی برد
بخلوتی که تصور نبود محرم را