" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤: تاتیز کرده ای بسیاست نگاه را

تاتیز کرده ای بسیاست نگاه را
صد منت است بر دل عاشق گناه را
ای روی غم سیاه که از شرم گریه ام
برپشت پای دوخته چشم سیاه را
تلخی بعیش او نرساند ملال من
از ماتم گدا چه زیان عید شاه را
فردا بخلق تابنمایم عطای دوست
ثابت کنم بخویش دو عالم گناه را
هرگه رهم فتاد بصحرای عافیت
با برق درمعامله دیدم گیاه را
عرفی طمع مدار مدارا زخوی دوست
در دل نگاهدار سراسیمه آه را